تفسیری از رابرت کوهلیک.
وقتی کاری را شروع می کنم، باید آن را تمام کنم
بارها و بارها در حین بازی این فکر به ذهنم می رسد: “این دیگر سرگرم کننده نیست. چرا متوقف نمیشوید و به جای آن فضا را برای بازیهای دیگر آزاد نمیکنید؟» و بارها و بارها خودم را در حال صحبت کردن با خودم می بینم: “حتما بهتر می شود، خواهید دید! مطمئنا این فقط یک افت کوچک است! روی توپ بمان، بازی آنقدرها طول نخواهد کشید!»
در 20 سالی که گیمر هستم، چیزهای زیادی از بازی ها یاد گرفته ام، اما هنوز یک درس مهم را درونی نکرده ام. و این مرا در فواصل زمانی معین به مرز ناامیدی سوق می دهد.

در تست ویدیویی ما برای Fallout 4، بازی نقش آفرینی در آن زمان بسیار بهتر از آب درآمد:
ادامه دادن! ادامه بده! الان تسلیم نشو! از سنین پایین به ما یاد داده می شود که فقط باید با برخی چیزها “گذر کنیم”. این ممکن است در برخی شرایط کاملاً درست باشد، اما در مورد بازی ها اینطور نیست. با این حال، به نظر می رسد ناخودآگاه من چیزها را متفاوت می بیند.
در واقع، من باید حداکثر تا این لحظه یک بار برای همیشه درس خود را یاد می گرفتم: اگر زمانی از لذت بردن از یک بازی دست بردارید، لازم نیست آن را تا آخر بازی کنید. این معنا ندارد! و با این حال من خودم را چندین بار در سال در همان آشفتگی می بینم. DOOM، Watch Dogs 2 و Life is Strange 2 – همه بازیهایی که در ابتدا من را جذب کردند – همه بازیهایی که اگر آنها را در نیمه راه رها میکردم، خیلی بهتر به یاد میآورم.
زبان ها:انگلیسی آلمانی
من به سمت نوعی شکل ضعیف «تکمیل گرایی» گرایش دارم. در حالی که تکمیلکنندههای واقعی نمیتوانند یک بازی را تا زمانی که تمام چالشها را کامل نکردهاند، کلکسیونها را جمعآوری کنند و هر جایزه را به دست نیاورند، کنار بگذارند، برای من فقط شکست دادن یک بازی برای تکمیل آن کافی است. مشکل موجود: وقتی بعد از چند ساعت از یک بازی لذت نمی برم هنوز هم آن احساس را دارم.
Fallout 4: بعد از 24 ساعت خسته شدم
رهایی:2015/11/10
آیا شما یک مثال می خواهید؟ چند سال پیش بالاخره به بازی Fallout 4 رسیدم. من در چند ساعت اول از بازی بسیار لذت بردم. من به تورهای اکتشافی گسترده رفتم که گاهی اوقات با غارت های مبتکرانه به من پاداش می دادند. من شخصیتم را با چند امتیاز جالب بهبود دادم و به دلیل افزایش سطح سختی، در ابتدا نبردهای واقعاً هیجان انگیزی داشتم که هر از گاهی مرا به آستانه مرگ می برد.
اما این جذابیت با هر مرحله از کاراکتر من کم شد. من بیشتر و بیشتر قدرتمند شدم، در نهایت حتی غیرقابل توقف. و از آنجایی که سیستم دیالوگ در Fallout 4 کاملاً من را ناامید کرد، بسیاری از موقعیتها به تیراندازیهای کسلکنندهای ختم شد که چند دقیقه طول کشید. من سوخته بودم – بعد از حدود 24 ساعت بازی. اما باز هم نتوانستم متوقف شوم. من باید Fallout 4 را تمام می کردم – حتی اگر دیگر از آن لذت نمی بردم.
در ضمن، من سعی می کنم Kingdom Come: Deliverance را از رایانه شخصی خود ممنوع کنم. اما قبل از آن دوباره آن را بازی خواهم کرد – شاید این بار آن را دریافت کنم! حتما بهتر میشه میبینی…
و در حالی که من اینجا نشسته ام و در نهایت نمی توانم این درس مهم بازیکن را هضم کنم، یک هشدار به هر کسی که با همین مشکل دست و پنجه نرم می کند: گرفتار بازی هایی نشوید که دیگر از آنها لذت نمی برید – آنها ارزش وقت شما را ندارند، نقطه! ده ها هزار بازی عالی دیگر در انتظار شما هستند که نمی توانند منتظر بمانند تا بالاخره از انبوه شرم شما فرار کنند.
و بنابراین من خودم را برای 24 ساعت دیگر از طریق داستان و چند ماموریت جانبی عذاب دادم تا اینکه در نهایت بعد از تقریبا 50 ساعت دیدم که تیتراژ روی صفحه چشمک می زند. سپس – و تنها پس از آن – می توانم خودم را مجبور به ترک بازی از طریق ALT+F4 کنم و آن را به صورت هشت ضلعی از هارد دیسکم خارج کنم. من رستگار شدم!